آمدهام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم ، شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم ، بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم ، زر نبرم خبر برم
آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشاده تیر او ، وای ، اگر سپر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او ، نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم
نوشته شده توسط غلامعلی نجمی در سه شنبه 86/12/7 و ساعت 8:53 عصر
نظرات دیگران()