من خودم رو موظف میدونم امشب رو یه جا ثبت کنم، شب هفدهم ربیع الاول مصادف با ششم فروردین سال 1387 هجری شمسی مقارن با رویت ماه شب چهارده حالا این که شب هفدهم من ماه شب چهارده از کجا آوردم رو فقط خودش میدونه
نرم نرمک میرسد اینک بهار ، اونم چه بهاری ، بهاری که نگو و نپرس ، بهاری که خیلی بهاره ، بهاری که . . .
به قول طرف بعد از این کثافت کاری، همشون دارن با دُمشون نارگیل میشکنند.
این روزها بعد از سالها بهاری رو پیش روی خودمم میبینم که مدتها بود انتظارشو داشتم، نه بخاطر اینکه بهار زیباست، نه بخاطر اینکه امسال آغاز بهار با ربیع الاول مقارن شده، نه بخاطر اینکه این اولین بهار بعد از فارغ التحصیل شدنمه، و اصلاً نه بخاطر دلایل اینچنینی. . . فقط به خاطر اینکه، این اولین بهاریه که قبل از اومدنش پیشم هستی، و اینکه دارم میبینم خدا چقدر بزرگواره و چقدر قابل اعتماد همین
میگم توی سونا به ریش همه خندیدن، به نظرتون چه حسی به آدم میده؟!! . . .
در مسابقات مشت زنی انتخابی تیم ملی ، تیم مشت زنان اصول گرا به رقابتهای پایانی راه یافت. (بچه ها میگن مث اینکه اول شدن!!!!)
خدا رو صد هزار مرتبه شکر. یکی نیست بگه آخه بابا اخیراً وسیله ای اختراع شده به نام موبایل ، خب شمارتو بهش میدادی که این همه عذاب نکشی. بازم میگم خدایا شکرت.
اینم یه پست برا اونی که خودش میدونه. میگم دیگه کار ما از وابستگی گذشت ، پاشو یه فکری بکن.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|